شن و مه

ادبی و اجتماعی

شن و مه

ادبی و اجتماعی

متن اهنگ بگو بگو محسن نامجو

اینم متن آهنگ بگو بگو محسن نامجو یکی از آهنگ های زیبا و پرطرفدار نامجو و مورد علاقه بنده

بگو بگو

که چه کارت کنم بگو
که چه کارت کنم ز گریه جویم و دل را

بگو بگو
که شکارت کنم بگو
که شکارت کنم به غمزه مویم و آه

ببین ببین
که فغانت کنم ببین
که فغانت کنم ز خنده چینم و لب را

ببین ببین
که نشانت کنم ببین
که نشانت کنم ز فتنه کینم و آه


نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویه‌های غریبانه قصه پردازم
به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب
مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم
خدای را مددی ای رفیق ره تا من
به کوی میکده دیگر علم برافرازم

بیا بیا
که نگارت شوم بیا
که نگارت شوم به طرفه سایم و تن را

بیا بیا
به زیارت شوم بیا
به زیارت شوم چو خسته‌ پایم و آه

همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
حباب وار براندازم از نشاط کلاه
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
به ناامیدی از این در مرو بزن فالی
بود که قرعه‌ی دولت به نام ما افتد

گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام! و ساقه های جوانم از ضربه تبرهایتان زخم دار است! با ریشه چه میکنید؟ گیرم که بر سر این باغ،نشسته در کمین پرنده اید! پرواز را علامت ممنوع میزنید! با جوجه های نشسته در آشیان چه میکنید؟ گیرم که میکشید! گیرم که میبرید! گیرم که میزنید! با رویش ناگزیر جوانه چه میکنید؟

چرا نامه؟

امروز بعد از اینکه هرجا رفتم به در بسته خوردم (رفتیم تلویزیون خراب شدمونو بدیم تعمیر بسته بود؛ رفتیم ساعتی که دوشب پیش خریده بودیم و در بدو ورود به خونه خوابیده بودو پس بدیم آقاهه رفته بود؛ رفتیم لباسمو بدیم خیاط بدوزه مغازش غلغله بود) وقتی وارد مجله فروشی شدم گقتم: آقا چلچراغ که ندارین؟ و اتفاقا آقا گفت: چرا دارم. یکی از تیترای روی جلد این بود: "پرونده ای برای یک عادت فراموش شده، نامه ای از شن ومه" (چه تشابه اسمی جالبی!) خیلی خوشم اومد و این شد که اصلا دلم نیومد این بخشو شروع نکنم!  

                                                           ***

بچه که بودم هیچ وقت انشام خوب نبود ولی زیاد نامه می نوشتم به خیلیا ، درمورد خیلی چیزا. نامه هایی که بدستشون میرسید و میخوندن. الان که یادم میاد خندم میگیره. بضیاشو خدا خدا میکنم نگه نداشته باشن! بزرگتر که شدم، یعنی حالا، بیشتر از نامه هایی خوشم میاد که قرار نباشه بدست مخاطب برسه اینجوری میتونی به هرکی دلت میخواد بنویسی حتی اگه در دسترس نباشه، هرچی دلت میخواد توش بنویسی بدون ترس از اینکه کسیو برنجونی یا حتی باعث غرورش بشی. اتفاقا اینجا بهترین جا برای نوشتن اینجور نامه هاس چون نامه هایی که قراره بدست مخاطب برسه لطفش به اینه که به رسم قدیم روی کاغذ، با خودکار و دست خط خودت نوشته شه. گرچه این روزها به لطف تکنولوژی کم کم دست خطم داره یه چیزی میشه تو تاریخ ! فک کنم بچه های ما (اغراق نکنم نوه های ما) مشقاشونم تو ورد آفیس بنویسن :دی 

                                                           ***

قبل از نامه های خودمون، یه نامه ای به دلم نشست از مجموعه نامه های نادر ابراهیمی به همسرش که در مجله ی مذکور اومده و جالبه که به گفته ی خودش در مقدمه ی کتاب، اینا رو در خلال تمرین خطاطی می نوشته: 

عزیز من!

خوشبختی نامه ای نیست که یک روز، نامه رسانی زنگ در خانه ات را بزند، آن را بر دست های منتظر توبسپارد. خوشبختی ساختن عروسک کوچکی است از یک تکه خمیر نرم شکل پذیر... به همین سادگی، به خدا به همین سادگی. اما یادت باشد که جنس آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد و نه چیز دیگر...

خوشبختی را چنان هاله هایی از رمز و راز، لوازم و شرایط، اصول و قوانین پیچیده ادراک ناپذیر فرو نبریم که خود نیز درمانده در شناختنش شدیم...