شن و مه

ادبی و اجتماعی

شن و مه

ادبی و اجتماعی

دخت کویر و من

سلام حدیث بانو. دیر زمانیست از شما بی خبریم.
در کوچه باغ های زندگی چه می کنی؟
حال و احوالت چطوره؟ حال دلت خوبه؟
منم خوبم و روزهای گرم تابستان را در دل کویر سپری می کنم.
دلمان از بهر دیدار شما تنگ شده...
می خواهیم به تهران بیاییم و بچه خوابگاهی شویم در دیار شما
در پناه حق رفیق.
--------------------------------------------------
سلام بر دخت کویر
برگ های سبز باغ زندگی این نزدیکی ها رنگ خون گرفته و بوی باروت.
ظلم نا برادران بر دلم سنگینی می کند خواهر! و دستان بی معجزه ام چپ وراست تاب می خورند
روزهایم همچون دیگران در صبر می گذرد وسکوت.
و تازه کتاب حقوق مطبوعات را تمام کرده ام و فهمیده ام چه ظلمی رفته بر خواهران و برادرانمان!
من شخصا خوبم. زندگی بر وفق مراد است و غمی نیست جز دوری شما. فراق هم تا برجی دیگر به سر می رسد و تنهایی از این روزهای ما رخت بر می بندد.
بسیار منتظر خبر شادی آور قبولیت هستم تا موجی بیفکند در خط ضربان قلب فسرده ام.
گذرت به تنها کویر خاطرات من افتاد سلام مرا برسان. بگو تقصیر توست اگرهنوز دل بستگی هست. 
 
پی نوشت:
قسمت اول ای میل سارا به منه و قسمت دوم جواب منه به همون ای میل
نظرات 2 + ارسال نظر
شیوا جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:38 ق.ظ

واااااااااااااااااااااااااااااااای خیلی باحال بود. اینو تو سایه صبح دیدم ولی هرکاری کردم نتونستم نظر بدم. ( ولی ببخشید که نظر من ادبی نیست D: من چیکار کنم با شما دوتا!)
خلاصه که خیلی به دلم نشست!

مهدی چهارشنبه 13 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 03:39 ب.ظ http://2meh.blogsky.com

شما چقدر دیر به دیر آپ میکنی؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد