امروز
جیب پاره ی من
امید انگشتان لاغر توست
سرخاب گونه ی من
تقلید لب های کبود تو
التماس تو
آهنگ رقص اسکناسی آبی است
چند اسکاچ ازت بخرم
من تو می شوم
تو من
می رویم با هم ساندویچ می خوریم
حسابی سیر که شدیم
تو سرت را بر بازوی من بگذار
من روی شانه ی تو
فردا
من دوره می گردم
تا تو آسمان متر کنی
کرمان به جا اسکاچ دستمال کاغذی می فروشن :دی ۳ تا هزار تومن
حدیث بانو نوشته زیبا و تاثیر گزاری بود